امروز داستان بهتر از هیچی بهمن فرسی و تمثیل قصر بورخس را خواندم. هر دو این داستانها را دوست داشتم. داستان فرسی از مجموعه «زیر دندان سگ» بود و قبلا داستان سوزن را از این مجموعه خوانده بودم و به نظرم جالب نبود. اما داستان امروز هم از نظر زبان وهم از نظر اندیشه قوی بود. بعد هم داستان دو صفحه ای بورخس را خواندم. بعد فکر کردم چقدر دوست دارم مثل بورخس بنویسم. با اینکه داستان فرسی هم واقعا چیز خوب و متفاوتی بود.
تمام دیشب نخوابیدم و داشتم به موضوع داستان جدیدی فکر میکردم. داستانی که با خاطره وبعد دادن به آن نوشته شود.طرحش توی ذهنم بود و باید آن را با شجاعت روی کاغذ بیاورم. بنظرم نوشتن داستان نیاز به یکجورخوشبینی دارد. باید امیدوار باشی طرح بی قواره و ناقصت چیز خوبی از آب دربیاید. خوشحالم که با طرح به سراغ نوشتن داستانها میروم هر چندکه کار موقع نوشتن حتما تغییر خواهد کرد.
بعد هم معتقدم نگاه ما ایرانی ها به داستان و به فیلم حتی به زندگی کمی معیوب است. به حجم بدبینانه آثاری فکر می کنم که روزانه می بینم و میخوانم. البته این بخشی به خاطرتاریخی است که از سر گذرانده ایم و بخش عمده اش به خاطر نگاه کمونیستی است که از شوروی گرفته ایم و به جهان اطراف و آثارمان داشته ایم. ادبیات مختصاتی داشته و از آن چیزی ساخته افسرده و عبوس وغمگین. به ترانه ها وشعرها وادبیات جهان فکر می کنم که در کنار غم امید و شادی هم دارددرست مثل زندگی. دوست دارم چنین اثری بنویسم. از صمیم قلب آرزودارم چنین اثری خلق کنیم. ادبیاتی که به گفته ناباکف با خواندنش ستون فقرات مان بلرزد و متأثرشویم. نه فقط با غم بلکه ما را شدید به خودمان یادآوری کند. در میان داستانهای ایرانی کهاخیرا خوانده ام داستان زخم شیر صمدطاهری بنظرم بدون اغراق کردنها و سیاه نمایی از جنس زندگی بود.
خیالات شبانه...برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 76