سرزمین‌ هرز

ساخت وبلاگ

پوزه سگ در ساحل پیدا بود و بچه‌ها داشتند کنار جسدش که به مرور زمان تجزبه شده بود، جست و خیز می‌کردند. سروهای کوتاه سبز توی باد تکان می‌خوردند و نور آفتاب بر سطح آب دریا می‌درخشید، اما جز آن پوزه چیزی به‌چشم مرد نمی‌آمد. چطور مرده بود؟ چقدر طول کشیده تا اینطوری تجزیه شود؟ زن به او رسید و داشت از دیدن منظره بالا می‌آورد. «خیر سرمان آمده‌ایم هوایی عوض کنیم.» روی ماسه‌ها خودش را مثل حلزونی کشید. 

به آن سروها نگاه‌ کن، به چیزهای خوب فکر کن

خودش هنوز داشت به پوزه مبهوت فکر می‌کرد و از پله‌های شکسته بالا رفتند. نمی‌شد رویشان پا گذاشت.

ببین این پله‌های کهنه مثل قبر دهان باز کرده

صدای امواج دریا را می‌آمد. چند خانواده داشتند توی آب شنا می‌کردند و بچه‌ها لخت روی ماسه خیس می‌دویدند و جیغ می‌زدند. 

خیالات شبانه...
ما را در سایت خیالات شبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 5:26