اشک‌ها

ساخت وبلاگ

ایده‌ها مانند آبشاری از درونم سرچشمه می‌گیرند. آنها مثل گریه‌ای تسلی ناپذیر به سمت کاغذ سرریز می‌شوند. 

در ۲۵ سپتامبر ۱۹۴۳، وقتی که متفقین برای اولین بار فلورانس را بمباران کردند و آلمانی ها با حمل سلاح و زره پوش، منطقه را اشغال کردند، پدرم مرا بوسید و مستقیم به چشمان من نگاه کرد و گفت: «تو دختر کوچکی نیستی، نباید گریه کنی.» به همین خاطر از آن زمان گریه نکردم اما در حقیقت بیش از همه کسانی که در خیابان‌ها و مراکز خرید می‌دیدم، گریه کرده‌ام و اغلب کلماتی که نوشته‌ام اشکهایی بودند که هرگز سرازیر نشدند. 

 پس بی‌آنکه رؤیایم را فراموش کنم، به ماشین تحریر وفادار ماندم، یعنی جایی که می‌توانستم گریه را متوقف کنم و با فریادی شگفت آور و از روی تأسف بنویسم. 

 اوریانا فالاچی 


@Writing_lovers

خیالات شبانه...
ما را در سایت خیالات شبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 17 فروردين 1400 ساعت: 19:06