این روزها «کتاب شنی» بورخس را خواندم. همینطور گردشهای عصر رضا فرخفال. بهشت_جهنم جومپا لاهیری. زخم قاضی ربیحاوی. فردا نوشته صادق هدایت و «داستان رحمان» از مرتضاییان آبکنار.
زخم ربیحاوی داستان را به شیوه ای جالب روایت کرده بود. مسئلهای که کمتر نویسندهای به سراغش رفته بی آنکه دچار کلیشه گویی شود و ربیحاوی به خوبی از پسش برآمده است. کتاب شنی بورخس یک راوی بسیار دوست داشتنی داشت. راویان بورخس کنجکاویام را برمیانگیزند و آرزو دارم بتوانم شخصیتهای داستانی مثل او خلق کنم. گردشهای عصر فرخفال را دوست نداشتم اما برای اینکه داستان ایرانی بود خواندمش. قبلا فقط برای لذت میخواندم اما الان حتی اگر از یک داستان ایرانی خوشم هم نیاید میخوانم چون یک نویسنده باید با جریان داستان نویسی کشورش به خوبی آشنا باشد. بهشت جهنم لاهیری از اینکه نویسنده عنوان را در جهت راز داستان و نوع شخصیت پردازی به کار برده بود، برایم جالب بود قبلا داستان موضوع موقت و شام خانوادگی این نویسنده را خوانده بودم و طرح داستان و روایتش را دوست داشتم. و فردا صادق هدایت هم جالب بود هدایت واقعا از زمان خودش جلو بوده است و بنظرم باید همه آثارش را خواند. نویسنده داستان رحمان هم ماجرای جنگ را با انتخاب نوع خاصی از راوی به شکل خلاقانه ای روایت کرده است. در هر صورت برای یک نویسنده داستان کوتاه لازم است روزانه دو داستان بخواند و من تلاش میکنم روزانه یک داستان ایرانی و یک داستان خوب خارجی بخوانم.
خیالات شبانه...برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 67